اینگا، نامادری اغواگر، دخترخوانده اش تایسیا را در هنر خشنود کردن مردان آموزش می دهد. تایسیا مشتاقانه یاد می گیرد و به زودی هر دو روی زانوهایشان هستند و به یک پسر خوش شانس سرویس می دهند. نوجوان تنگ و کوچک طعم تقدیر او را می چشد و تجربه قبلی اینگا را تکرار می کند.