یک پناهجوی جوان و ناامید جایی را برای تعلق و غذا می خواهد. او که هوس خروس دارد، توسط یک استاد آلمانی پذیرفته می شود. برهنه شده و روی زانوهایش نشسته است، مشتاقانه سوسیس ضخیم او را می گیرد، عق می زند و خفه می شود. پس از یک ضیافت گلو عمیق، او شکم خالی او را با بار داغ خود پر می کند.