زاندر یک دیک بزرگ دارد و آبلا مشتاق است سوار آن شود. قبل از اینکه او به بیدمشک و الاغش بکوبد، عمیقاً او را می مکد. آبلا دختر گاوچران می شود و معکوس می شود، الاغ تنگش را به رخ می کشد و از خوشحالی ناله می کند. این شاه واقعیت، دمیدن و لعنتی فراموش نشدنی است.